شماره ٨٢: خشم را روشندلان در حلم پنهان کرده اند

خشم را روشندلان در حلم پنهان کرده اند
آتش سوزنده را بر خود گلستان کرده اند
چشم خود جمعي که از رخسار نيکو بسته اند
پيش يوسف در بغل آيينه پنهان کرده اند
چون صدف آنان کز انجام قناعت آگهند
صلح از دريا به آب چشم نيسان کرده اند
عشقبازان از صفاي ديده هاي پاک بين
خانه آيينه را بر حسن زندان کرده اند
پنجه خونخواهي مرغان ناحق کشته است
آنچه نامش بهله اين نازک ميانان کرده اند
رخنه در ملک وجود از شوق سربازي کنند
گرلبي صاحبدلان چون پسته خندان کرده اند
درد و داغ عشق در زنجير دارد روح را
شور مجنون را نظر بند اين غزالان کرده اند
کاسه دريوزه شد ناف غزالان ختن
زلف مشکين که را يارب پريشان کرده اند؟
مي پرستان فارغند از جستجوي آب خضر
صلح با آب خمار از آب حيوان کرده اند
تا رساند از صدف خود را به تاج خسروي
گوهر شهوار را زان روي غلطان کرده اند
گوهر شهوار گرديده است صائب قطره اش
هر که را در عالم ايجاد حيران کرده اند