شماره ٨١: گوشه گيراني که رو در خلوت دل کرده اند

گوشه گيراني که رو در خلوت دل کرده اند
رشته جان را خلاص از مهره گل کرده اند
اهل دنيا در نظر بازي به اسباب جهان
حلقه اي هر لحظه افزون بر سلاسل کرده اند
کارافزايان که دنبال تکلف رفته اند
زندگي و مرگ را بر خويش مشکل کرده اند
بر رخ بي پرده مقصود، کوته ديدگان
پرده ها افزون زدامان وسايل کرده اند
مد احسان مي شمارند اين گروه تنگ چشم
چين ابرويي اگر در کار سايل کرده اند
از ورق گرداني افلاک فارغ گشته اند
خرده بيناني که سير نقطه دل کرده اند
دوربيناني که نبض ره به دست آورده اند
خار را از پاي خود بيرون به منزل کرده اند
گوشه گيراني که دل را از هوس نزدوده اند
خلوت خود را زفکر پوچ، محفل کرده اند
از پي روپوش، واصل گشتگان همچون جرس
ناله هاي خونچکان در پاي محمل کرده اند
لنگر تسليم از دست تو بيرون رفته است
ورنه از موج خطر بسيار ساحل کرده اند
کشتگان عشق اگر دستي برون آورده اند
خونبهاي خويش در دامان قاتل کرده اند
در بهار بي خزان حشر، با صدشاخ و برگ
سبز خواهد گشت هر تخمي که در گل کرده اند
چشم مي پوشند صائب از تماشاي بهشت
رهنورداني که سير عالم دل کرده اند