شماره ٧٤: ناله اي گيراتر از چنگ عقابم داده اند

ناله اي گيراتر از چنگ عقابم داده اند
گريه اي سوزانتر از اشک کبابم داده اند
از زر و سيم جهان گر دست و دامانم تهي است
شکر لله درد و داغ بي حسابم داده اند
سالها ته کرده ام زانو در آتش همچو زلف
تا به کف سر رشته اي از پيچ و تابم داده اند
خورده ام صد کاسه خون از دست گلهاي چمن
تا چو شبنم ره به بزم آفتابم داده اند
گومکن نازک به من بالين مخمل پشت چشم
کز سر زانوي خود بالين خوابم داده اند
شيوه من نيست چون گردنکشان استادگي
سر چو موج از خوش عناني در سرابم داده اند
يک جهان لب تشنه را بر من حوالت کرده اند
مشت آبي گر زدريا چون سحابم داده اند
سايل مغرورم، از قسمت ندارم شکوه اي
گشته ام ممنون به تلخي گر جوابم داده اند
گريه خونين زخرسندي شراب من شده است
تکيه گر بر روي آتش چون کبابم داده اند
پرده شرم است سد راه، ورنه گلرخان
رخصت نظاره زان روي نقابم داده اند
کرده اند ايمن زبيداد غلط خوانان مرا
جا اگر بر طاق نسيان چون کتابم داده اند
با دهان خشک قانع شو که من مانند تيغ
غوطه در خون خورده ام تا يک دم آبم داده اند
تا قيامت پايم از شادي نيايد بر زمين
رخصت پابوس تا همچون رکابم داده اند
آب حيوان را کند همکاسه بد ناگوار
تنگ ظرفان توبه صائب از شرابم داده اند