شماره ٦٩: آبها آيينه سرو خرامان تواند

آبها آيينه سرو خرامان تواند
بادها مشاطه زلف پريشان تواند
رعدها آوازه احسان عالمگير تو
ابرها چتر پريزاد سليمان تواند
شاخ گلها دست گلچين بهارستان تو
غنچه ها از زله بندان سر خوان تواند
سروها از طوق قمري سربسر گرديده چشم
دست بر دل محو شمشاد خرامان تواند
قدسيان پروانه شمع جهان افروز تو
آسمانها طوطيان شکرستان تواند
شب نشينان عاشق افسانه هاي زلف تو
صبح خيزان واله چاک گريبان تواند
سبزپوشان فلک چون سرو با اين سرکشي
سبزه خوابيده طرف گلستان تواند
نافه هاي مشک کز سودا بياباني شدند
از هواخواهان زلف عنبر افشان تواند
بي نيازاني که بر فردوس دست افشانده اند
در هواي چيدن سيب زنخدان تواند
از گداز عشق، دلهايي که نازک گشته اند
پرده فانوس شمع پاکدامان تواند
سينه هايي کز خس و خار علايق پاک شد
شاهراه جلوه سرو خرامان تواند
آتشين رويان که مي بردند از دلها قرار
چون سپند امروز يکسر پايکوبان تواند
چون صدف جمعي که گوهر مي فشاندند از دهن
حلقه در گوش لب لعل سخندان تواند
خوش خراماني که زير پا نکردندي نگاه
همچو نقش پا سراسر محو جولان تواند
مغزهايي کز پريشاني به خود پيچيده اند
گردباد دامن پاک بيابان تواند
صائب افکار تو دل را زنده مي سازد به عشق
زين سبب صاحبدلان جوياي ديوان تواند