شماره ٦١: از حجاب عشق دل از وصل او نوميد ماند

از حجاب عشق دل از وصل او نوميد ماند
روي مه ناشسته در سرچشمه خورشيد ماند
عمر کوته مي شود از دستگيري پايدار
در بساط زندگاني خضر از آن جاويد ماند
بيقراري خاک را وقت است بردارد زجاي
بس که در زير زمين دلهاي پراميد ماند
از اثر دور نکونامان نمي گردد تمام
در جهان از فيض جام آوازه جمشيد ماند
ناخن تدبير سر از کار ما بيرون نبرد
زير ابر تيره پنهان اين هلال عيد ماند
حسن نتوانست کردن خط مشکين را علاج
آخر اين ابر تنک بر چهره خورشيد ماند
صائب از داغ عزيزان خضر روز خوش نديد
واي بر آن کس که در قيد جهان جاويد ماند