شماره ٥٨: دست چون عيسي زدنيا پاک مي بايد فشاند

دست چون عيسي زدنيا پاک مي بايد فشاند
گرد ره در دامن افلاک مي بايد فشاند
اتصال بحر بر بي دست و پايان مشکل است
در گذار سيل اين خاشاک مي بايد فشاند
عالم انوار را نتوان غبارآلود ساخت
گرد هستي را زدامن پاک مي بايد فشاند
دور عيش نقطه از پرگار مي گردد تمام
خرده جان را بر آن فتراک مي بايد فشاند
تا به وصل خوشه گوهر رسي در نوبهار
فطره چندي به رنگ تاک مي بايد فشاند
سرو را هر چند سرکش تر کند آب روان
نقد جان در پاي آن بيباک مي بايد فشاند
گفتگوي عشق با تن پروران بي موقع است
اين نمک بر سينه هاي چاک مي بايد فشاند
گريه کردن پيش بيدردان ندارد حاصلي
تخم قابل در زمين پاک مي بايد فشاند
مي کند ريزش گوارا آبهاي تلخ را
جرعه اول به روي خاک مي بايد فشاند
هست چون پروانه گر صائب ترا بال و پري
پيش آن رخسار آتشناک مي بايد فشاند