شماره ٥٦: از سر خاک شهيدان سبزه گلگون مي دمد

از سر خاک شهيدان سبزه گلگون مي دمد
چون نباشد لاله گون تيغي که از خون مي دمد؟
سرکشي در آب و خاک مردم افتاده نيست
در زمين خاکساري دانه وارون مي دمد
گر پريشان اختلاطي نيست لازم حسن را
هر سحر گه آفتاب از مشرقي چون مي دمد؟
کوهکن هر کاسه خوني که خورد از دست رشک
از مزارش در لباس لاله بيرون مي دمد
ره ندارد جلوه آزادگي در کوي عشق
سرو اگر کارند اينجا بيد مجنون مي دمد
خاکدان دهر را طوفان اگر آبي دهد
تا به دامان جزا از خاک، قارون مي دمد
داغ مجنون بيابان گرد دارد بر جگر
لاله اي کز سينه صحرا و هامون مي دمد
نيست بي حسن ادا يک نقطه صائب شعر من
از زمين پاک من هر دانه موزون مي دمد