شماره ٥٥: نه همين از حرف دردآلود من خون مي چکد

نه همين از حرف دردآلود من خون مي چکد
کز نگاه حسرتم بيش از سخن خون مي چکد
لاله زاري مي شود گر بگذرد بر شوره زار
بس که از دامان آن پيمان شکن خون مي چکد
تا که از داغ غريبي غوطه در خون زد، که باز
همچو زخم تازه از صبح وطن خون مي چکد
گر يمن را نيست دل خون زان عقيق آبدار
از چه از هر پاره سنگي در يمن خون مي چکد؟
بلبل يکرنگ را گر در جگر خاري خلد
شاهدان باغ را از پيرهن خون مي چکد
زينهار انديشه چيدن به خاطر مگذران
کز نگاه تند ازان سيب ذقن خون مي چکد
هر کجا بي پرده گردد روي آتشناک او
جاي اشک از چشم شمع انجمن خون مي چکد
تا کدامين سنگدل امروز مي آيد به باغ
کز فغان عندليبان چمن خون مي چکد
مي شود فواره خون خامه صائب در کفم
بس که از گفتار دردآلود من خون مي چکد