شماره ٤٨: کي سر از تيغ شهادت جان روشن مي کشد؟

کي سر از تيغ شهادت جان روشن مي کشد؟
شمع در راه نسيم صبح گردن مي کشد
نيست مانع حسن را مستوري از خون ريختن
گل به خون بلبلان در غنچه دامن مي کشد
يار را از اوج استغنا فرود آورد عجز
از گريبان مسيح اين خار سوزن مي کشد
بيدلي ما را گريزان دارد از تيغ اجل
ورنه خار از انتظار برق گردن مي کشد
از رفيقان گرانجان تا چها خواهد کشيد
رهروي کز سايه خود کوه آهن مي کشد
عشق اگر آشفته گرديد از دل پرداغ ماست
نور خورشيد اين پريشاني زروزن مي کشد
منعمان را حرص روزي گرچنين خواهد فزود
مور را گر دانه اي باشد به خرمن مي کشد
نيست غير از آه غمخواري دل تنگ مرا
رشته گاهي آستين بر چشم سوزن مي کشد
حسن از آيينه هاي پاک نتواند گذشت
چشم حيران ماه را در دام روزن مي کشد
نيست غافل آفتاب از حال دورافتادگان
شبنم افتاده را بيرون زگلشن مي کشد
تا به فکر حسن عالمسوز گل افتاده است
صائب از هر خار ناز نخل ايمن مي کشد