شماره ٤٥: زخم گل آب از نواي آبدارم مي کشد

زخم گل آب از نواي آبدارم مي کشد
شور بلبل خجلت از جوش بهارم مي کشد
از مروت نيست مجنون مرا عاقل شدن
در سر هر کوچه طفلي انتظارم مي کشد
گرچه دامن بر ثمر چون سرو و بيد افشانده ام
همچنان سنگ ملامت زير بارم مي کشد
وحشيي کز سايه خود خانه مي سازد جدا
اينقدر دنبال خود يارب چه کارم مي کشد؟
روي سختي کز دل چون آهن او ديده ام
گر شوم در سنگ پنهان، چون شرارم مي کشد
شد نمايان زخمم از سير خيابان بهشت
دل به سير کوچه باغ زلف يارم مي کشد
چون توانم پاي در دامن چو بيدردان کشيد؟
خار صحراي ملامت انتظارم مي کشد
آن که دامن بر چراغ عمر من زد، اين زمان
آستين بر گريه شمع مزارم مي کشد
صائب آن نخل برومندم که در فصل خزان
خون گل گردن ز جيب شاخسارم مي کشد