شماره ٤١: نقطه خال لبت خط بر سويدا مي کشد

نقطه خال لبت خط بر سويدا مي کشد
در گوشت حلقه در گوش ثريا مي کشد
حسن را در عشق مي جويد دل بيناي ما
بوي يوسف از گريبان زليخا مي کشد
داغ سودا مي زند چشمک به برگ لاله ام
ناله زنجير، شوقم را به صحرا مي کشد
چون حبابم چشم بر سر جوش صاف باده نيست
قسمت من انتظار درد مينا مي کشد
تا به فرداي جزا زهر ندامت مي خورد
هر که امروز انتظار عيش فردا مي کشد
ابر چشمم چون به ميدان جگرداري رود
قطره اشک مرا بر روي دريا مي کشد
صائب از افسانه زلف دراز او مگو
آخر اين سر رشته افسون به سودا مي کشد