شماره ٢٢: بس که دل افسرده زين درياي پرنيرنگ شد

بس که دل افسرده زين درياي پرنيرنگ شد
چون صدف هر قطره آبي که خوردم سنگ شد
تا رهم در عالم بي منتهاي دل فتاد
آسمان چون حلقه فتراک بر من تنگ شد
بورياي فقر پيش مردم بالغ نظر
از شکوه بي نيازيهاي من اورنگ شد
داشت چون طوطي نهان در زنگ، خودبيني مرا
چشم پوشيدم ز خود، آيينه ام بي زنگ شد
خاکيان را رحمت حق مي کند پاک از گناه
سيل با دريا به اندک فرصتي يکرنگ شد