شماره ٢١: از خط شبرنگ حسن يار عالمسوز شد

از خط شبرنگ حسن يار عالمسوز شد
در ته خاکستر اين اخگر جهان افروز شد
از کمان حلقه نتوان گرچه تير انداختن
ناوک مژگان او در دور خط دلدوز شد
بود همچشمي ميان چشم او با آسمان
عاقبت آن نرگس نيلوفري فيروز شد
مي دهد خاکستر پروانه سامان بال و پر
تا کدامين شمع امشب باز بزم افروز شد
سير گل بر گوشه دستار مردم مي کند
در گلستان جهان مرغي که دست آموز شد
ظلمت دي روشني از روز عالم برده بود
از شکوفه عالم ظلماني از نو، روز شد
پيش ازين افکار صائب اينقدر گرمي نداشت
از خيال آن عذار آتشين دلسوز شد