شماره ١٢: بس که در زلف تو دلهاي اسيران آب شد

بس که در زلف تو دلهاي اسيران آب شد
حلقه هاي زلف يکسر حلقه گرداب شد
روي او در دور خط دلخوش کن احباب شد
راه خود را پاک سازد خون چو مشک ناب شد
من چه خاشاکم، که در بحر فلک ماه تمام
ز اشتياق ماهي سيمين او قلاب شد
بر لطيفان صحبت گوهر گراني مي کند
گوش گل را شبنم روشن گهر سيماب شد
از بزرگان روي دل با خاکساران خوشنماست
بحر با آن منزلت روشنگر سيلاب شد
صبح پيري کرد خواب غفلت ما را گران
بادبان بر کشتي ما پرده هاي خواب شد
از توکل هر که پشت خويش بر ديوار داد
بي سخن خاک مراد خلق چون محراب شد
در همين جا سر برآورد از گريبان بهشت
هر که را زخمي از آن شمشير فتح الباب شد
شانه از موج طراوت کشتي دريايي است
بس که در زلف تو دلهاي اسيران آب شد
هيچ کس را دل به من از دوستان صائب نسوخت
گرچه عمرم صرف در دلسوزي احباب شد