شماره ٦: هر که بر دار فنا مردانه پشت پا نزد

هر که بر دار فنا مردانه پشت پا نزد
غوطه در سرچشمه خورشيد چون عيسي نزد
چون صدف در دامن خود گوهر مقصد نيافت
تا به جان بي نفس غواص بر دريا نزد
خون دل شد در بساط سينه اش ياقوت و لعل
هر که زير تيغ چون کهسار دست و پا نزد
هست راهي چون گهر دلهاي سنگين را به هم
تيشه خود کوهکن بيهوده بر خارا نزد
گرد آن وحشي به جست وجو نمي آيد به چشم
قطره بيش از من کسي در دامن صحرا نزد
از سياهي داغ آب زندگي آمد برون
مشت آبي هيچ کس بر روي بخت ما نزد
جوش خون صائب دل تنگ مرا در هم شکست
هيچ کس جز زور مي سنگي بر اين مينا نزد
شد ز وصل غنچه صائب مشکبو باد سحر
واي بر آن کس که دستي بر در دلها نزد