شماره ٢: غير را در بزم خاص آن سيمتن مي پرورد

غير را در بزم خاص آن سيمتن مي پرورد
يوسف ما گرگ را در پيرهن مي پرورد
خون چو گردد مشک هيهات است ماند در وطن
نافه را بيهوده آهوي ختن مي پرورد
آن حريف خار زخمم من که صحراي جنون
هر کجا خاري است بهر پاي من مي پرورد
خوشه را هرگز نمي باشد دو سر، بگسل طمع
مي گدازد جان خود را هر که تن مي پرورد
گلرخان را مي دهد تعليم عاشق پروري
گل که بلبل را در آغوش چمن مي پرورد
بي تأمل دم مزن، کز لب گهر مي ريزدش
چون صدف هر کس سخن را در دهن مي پرورد
پرده اي بر روي کار از جوي شيرافکنده است
عشق، شيرين را به خون کوهکن مي پرورد
اين غزل را هر که گويد صائب از اهل سخن
مي گدازد جان شيرين و سخن مي پرورد