خاتمه

از آن گلشن گرفتم شمه اي باز
نهادم نام او را گلشن راز
در او راز دل گلها شکفته است
که تا اکنون کسي ديگر نگفته است
زبان سوسن او جمله گوياست
عيون نرگس او جمله بيناست
تامل کن به چشم دل يکايک
که تا برخيزد از پيش تو اين شک
ببين منقول و معقول و حقايق
مصفا کرده در علم دقايق
به چشم منکري منگر در او خوار
که گلها گردد اندر چشم تو خار
نشان ناشناسي ناسپاسي است
شناسايي حق در حق شناسي است
غرض زين جمله آن کز ما کند ياد
عزيزي گويدم رحمت بر او باد
به نام خويش کردم ختم و پايان
الهي عاقبت محمود گردان