حکايت

شنيدم حاجييي احرام بسته
چو در ريگ بيابان گشت خسته
بخود گفت: ار چه پر تشويش راهست
جمال کعبه نيکو عذر خواهست
اگر در خانه خود را قيد سازي
کجا مرغ حرم را صيد سازي؟
ز هجران گر چه داري صد شکايت
به روز وصل بگذار آن حکايت
به ماهي گر پديد آيد گناهي
توان بخشيد جرمش را به ماهي