حکايت

به خر گفتند: کيمخت از چه بستي؟
بگفت: از زخم سيخ و چوب دستي
چو من در خاک خاموشي نشستم
زدندم چوب، تا کيمخت بستم
نشان دانش اندر قيل و قالست
هران کس را که نطقي نيست لالست
به قدر راستي گيرد سخن سنگ
سخن کز راستي بگذشت، شد لنگ
سخن گر بد بود بنياد جنگست
چو نيک آيد نشان هوس و هنگست
سخن نوباوه بستان روحست
سخن مفتاح ابواب فتوحست
سخن کشاف اسرار نهانيست
مکن منع اين سخن را، کاسما نيست
سخن کز روي دانش باشد و هوش
کنند او را چو مرواريد در گوش