غزل

همانا با منت ياري همين بود
فغان و گريه و زاري همين بود
مرا گفتي که: ياري مهربانم
زهي! نامهربان، ياري همين بود؟
به دام من در افتادي و حالي
برون جستي و پنداري همين بود
زدي لاف از وفاداري هميشه
چه ميگويي؟وفاداري همين بود؟
به مهرم ياد ميکردي ازين پيش
کنون يادم نمي اري، همين بود؟
تنم بيمار بود از غم هميشه
دوا کردي و بيماري همين بود؟
به دلداري تو با من عهد کردي
کنون آن عهد و دلداري همين بود؟