شنيدن معشوق سخن عاشق

به دست قاصدي داد اين حکايت
حديثي پر شکيب و پر شکايت
چو واقف شد پريرو راز او را
وزان طومار دل پرداز او را
به دل گفتا که: ناچارست ياري
همين سرگشته بيچاره، باري