حکايت

گدايي گشت با شهزاده اي جفت
بدان جرمش چو ميکشتند، ميگفت
به دست خود سزاي خويش ديدم
که: پا پيش از گليم خود کشيدم
هر آن مفلس که باشد طالب گنج
تحمل بايدش کردن بسي رنج
سزاي خويش بايد يار جستن
به قدر قوت خود بار جستن
چوحسن و پادشاهي يار باشند
طلب گاران مفلس خوار باشند
گدا، آن به، که سلطان را نداند
وليکن عاشق اين معني چه داند؟
بر عاشق چه سلطان و چه درويش؟
تو عاشق باش و از سلطان مينديش