شماره ٨٠٤: دل که به غم داد تن آرزوي جان خريد

دل که به غم داد تن آرزوي جان خريد
برگ گياهي بداد، سرو خرامان خريد
هجده هزاران جهان هر که بهاي تو داد
آنکه به هفده درم يوسف کنعان خريد
گر چه سراسر بلاست، جور تو بتوان کشيد
ور همه جان قيمت است، ناز تو نتوان خريد
قد تو از مار زلف دولت ضحاک يافت
خط تو از پاي مور ملک سليمان خريد
تلخي هجران يار زهر هلاهل فشاند
بنده به نزديک خويش چشمه حيوان خريد
دل به وفا نه کنون، جان ببر و لب بيار
کاين دل نادان من عشوه فراوان خريد
محنت عشاق را طعنه نيايد زدن
آنکه شناساي کار دولت از ايشان خريد
هر که متاع وجود ريخت به بازار عشق
عمر به قيمت فروخت، عشق به ارزان خريد
داغ غلاميت کرد پايه خسرو بلند
مير ولايت شود بنده که سلطان خريد