شماره ٧٩٨: گر سخن زان لب چون نوش شود

گر سخن زان لب چون نوش شود
پسته را خنده فراموش شود
ور حديث در دندانت کنم
صدف آنجا همه تن گوش شود
ز آسمان روي تو گر مه بيند
بر زمين افتد و بيهوش شود
گل که از روي تو ريزد به سخن
گر بچينند يک آغوش شود
باده بر ياد لب شيرينت
همه گر زهر بود، نوش شود
دل که پوشيده به زلفت پيوست
ترسم از غم که سيه پوش شود
دوش با مات سري خوش بوده ست
خوش بود امشب، اگر دوش شود
گر کني ميل به سوي خسرو
شاه کي همدم جادوش شود