شماره ٧٨٨: اي که بر من جور تو بسيار شد

اي که بر من جور تو بسيار شد
زاريم بشنو که کارم زار شد
من که اندر سر جنوني داشتم
خاصه سوداي تو با آن يار شد
تا لبت بر نقطه جان خط کشيد
نقطه جان من از پرگار شد
تا تو دست و پا نهادي حسن را
نيکوان را دست و پا بيکار شد
دوش پنهان مي کشيدم زلف تو
چشم مستت ناگهان بيدار شد
از عزيزي مردم چشم مني
گر چه در چشم تو مردم خوار شد
خسرو از ابروي خود سازد کمان
پس به پيش خسرو خاور کشد