شماره ٧٨٧: ترک من چون تير مژگان برکشد

ترک من چون تير مژگان برکشد
ماه گردون را سپر در سر کشد
در دلم تيرش ترازويي شود
وز درون سينه جان مي برکشد
چون رسن بازي کند زلفين او
گردن خورشيد در چنبر کشد
دل کنم بر آتش رويش کباب
چون لب ميگون او ساغر کشد
چشمت از مژگان چون نوک قلم
بر فسون جادوان خط در کشد
راست گويي، مردم چشم من است
چون قباي آبگون در بر کشد
خط طوطي رنگ او، يارب، کجاست؟
تا به منقار از لبش شکر کشد
مست کرده نرگس غلتان او
وز مژه بر جان من خنجر کشد
از لبت چون باده نوشان خيال
چشم خسرو خانه خمار شد