شماره ٧٨٤: هر که را ياري چو تو سرکش بود

هر که را ياري چو تو سرکش بود
کي ز بيم تيغ سر در کش بود
مجلسي کانجا بود شمعي چو تو
مرغ جان پروانه آتش بود
چند گه بگذار تا مي بينمت
تا که جانم وام تو، مهوش، بود
روز و شب مي ميرم اندر ياد تو
مرگ هم بر ياد رويت خوش بود
گر به يک بوسه لبت بتوان گزيد
آن يکي بوسه به جاي شش بود
تا سزا بيند دل بي عافيت
خوبرو آن به که گردنکش بود
خسروا، گر عاشقي از غم منال
عشقبازان را دل غمکش بود