شماره ٧٨٢: عافيت را بر زمين گردي نماند

عافيت را بر زمين گردي نماند
مردمي را در جان مردي نماند
خاک بر فرق جهان زان کز وفا
در همه روي زمين گردي نماند
زان نمي خيزد چمن کز بهر او
مرصبا را هم دم سردي نماند
کيميا شد زر چنان کز رنگ او
بوستان را هم گل زردي نماند
غصه را بر خود فروبر، خسروا
چون همه درد است و همدردي نماند