شماره ٧٧٥: باز بوي گل مرا ديوانه کرد

باز بوي گل مرا ديوانه کرد
باز عقلم را صبا بيگانه کرد
بازم از سر تازه شد مستي عشق
بس که بلبل ناله مستانه کرد
گل چو شمع خوبرويي برفروخت
بلبل بيچاره را پروانه کرد
ني بر آب زلف تست، ار چه به باغ
زلف را با آب سنبل شانه کرد
لاله را بهر تقاضاي شراب
جرعه مي در ته پيمانه کرد
خرمن بسيار هشياران بسوخت
بس که عشقت آتش ديوانه کرد
جان برد از خانه تن عاقبت
اينچنين عشقت که در دل خانه کرد
قصه شيرين، عجب افسانه ايست
کوهکن خواب اندرين افسانه کرد
خورد خسرو نيست جز غم، چاره نيست؟
چون خدا اين مرغ را اين دانه کرد