شماره ٧٦٠: به سر من اگر آن طرفه پسر باز آيد

به سر من اگر آن طرفه پسر باز آيد
عمر من هر چه برفته ست ز سر باز آيد
زو نبودم به نظر قانع و مي کردم ناز
کار من کاش کنون هم به نظر باز آيد
ماه من رفت که از حسن به شکلي دگر است
وه که ماهي برود، شکل دگر باز آيد
هوش و دل رفت، به جان آمدنش مي خواهم
چه کنم؟ چيزي ازان رفته مگر باز آيد
برو، اي صورت آن چشم که در چشم مني
که نرفته ست ز کويش ز سفر باز آيد
ديده چندان به کف پاي سفيدش مالم
که سياهش کنم از مالش، اگر باز آيد
طرفه تيريست که بر سينه زند هجرانش
کز جگر بگذرد و هم به جگر باز آيد
گاه گربه رسد آبم به کمر، باز رود
باز چون گريه کنم تا به کمر باز آيد
خبري هم نفرستاد که گر باز رود
خسرو بي خبر، آخر به خبر باز آيد