شماره ٧٥٢: چشم گردنده او با همه کس مي گردد

چشم گردنده او با همه کس مي گردد
چون رسد دور به من، خود به هوس مي گردد
زلف کژباز تو بابنده به صد بوالعجبي
پيش مي آيد هر لحظه و پس مي گردد
از پي آنکه بگيرد سگ شبگرد مرا
فتنه اندر سر زلف چو عسس مي گردد
جان که پيرامن خال سيهت مي بيند
عنکبوتي ست که بر گرد مگس مي گردد
شام تا صبح خيال تو بگردد در چشم
کس نگويد که درين خانه چه کس مي گردد؟
دم نقد از لب تو باد به دست است مرا
کز نفس مي زيد و نيم نفس مي گردد
خسروا، چون تو گلي را چه کند، آنکه بر غم
همه چون باد به دنباله خس مي گردد