شماره ٧٥١: هر کسي گاه جواني تگ و پويي دارد

هر کسي گاه جواني تگ و پويي دارد
گشت باغي و نشاط لب جويي دارد
کس نپرسد که کجايم من بي خانه و جاي؟
هر خسي خاکي و هر سگ سر کويي دارد
دوست دارم خم گيسوي نکورويان را
وان کسي را که دلي در خم مويي دارد
کاشکي خاک شوم من به زميني کانجا
ترک من گاه سواري تگ و پويي دارد
تا دروني نبود، محرم شوقي نشود
سوزش عود از آن است که بويي دارد
گر سرم دولت چوگانش نيرزد، باري
لذتي دارم از آن حال که گويي دارد
هان و هان تا نکند عمر به بستان ضايع
هر که در خانه تماشاي نکويي دارد
عاشقان باده به جز کأس ملامت نخورند
کار مجنون است که سنگي و سبويي دارد
يارب اين مذهب خورشيد پرستي ز چه خاست؟
مگر آن است که چون روي تو رويي دارد
خسرو ار جان به غمت داد، ترا بادا عيش
چون تويي را چه غم، ار جان چو اويي دارد؟