شماره ٧٣٤: باش تا بار دگر آن پسر اين سو آيد

باش تا بار دگر آن پسر اين سو آيد
مست و خوش پيش ملامتگر بدخو آيد
گر چه من کشته شوم زان، که بگويد به کمند؟
وه که آن عشوه گري هات چه نيکو آيد
هر چه اندر دلم و پيش دو چشمم، يارب
پيش آن نرگس خونخواره جادو آيد
آنکه بد گفت مرا روي چو ماهش بينيد
آن همه در نظر من بر سر او آيد
دل که در زلف گره بست غم آن نيست، غم آنست
که به خفتن گرهش در سر پهلو آيد
نيست زان شوخ، همه از دل پر خون من است
هر دمم اين همه خونابه که بر رو آيد
خسروا، زمزمه عشق نهان نتوان داشت
هر کجا عود بر آتش بنهي، بو آيد