شماره ٧٣٢: اينچنين تند که آن قلب شکن مي آيد

اينچنين تند که آن قلب شکن مي آيد
سهمي از غمزه او در دل من مي آيد
چه خطا رفت ندانم که بر ابرو زده چين؟
بهر آرا من آن ترک ختن مي آيد
سخني از دهنش گفتم و زد بر دهنم
بهر هيچ آن همه خواري و زدن مي آيد
مستي و رندي و عاشق کشي و شيوه و ناز
هر چه گويند ازان تنگ دهن مي آيد
به وفاداري او گشت تنم خاک و هنوز
نکهت دوستي او ز کفن مي آيد
چشم بر هم زدي و گشت روان از نظرم
دور باشد که به يک چشم زدن مي آيد
خسروا، شعر تو اسرار خدا نيست مگر؟
کز سخنهاي توام بوي حسن مي آيد