شماره ٧٢٩: چه خوش است از جگر سوخته بويي که زند

چه خوش است از جگر سوخته بويي که زند
در فلکها فگند رخنه ز مويي که زند
سر سربازي و يا صاحب حالي باشد
زلف چوگان وش کژباز تو گويي که زند
نيک بخت آنکه کند مست و خرابش گه هوش
از لب لعل مي آلود تو بويي که زند
من که ميخواره خامم به سرم بايد ديد
محتسب پر ز مي خشم سبويي که زند
روي من گشت ز محراب، بگردد ناچار
پنجه حسن بتان لطمه به رويي که زند
اي بسا خواب صبوحي که به تاراج برند
هر شب آن راهزن راه به سويي که زند
نقل و مي از دل خسرو خورد آن شاهسوار
خيمه عيش و طرب بر لب جويي که زند