شماره ٧١٩: گر دل عاشقم از عشق تو رنجور شود

گر دل عاشقم از عشق تو رنجور شود
کلبه جان ز بلاهاي تو معمور شود
هست روشن به رخت ديده، اگر خاک رهت
باز در ديده کشم، نور علي نور شود
گشت اعمي، چو خط سبز ترا ديد رقيب
چشم افعي چو زمرد نگرد، کور شود
حاليا چشم تو مست است، چها مي کند او؟
آه، اگر غمزه زنان آيد و مخمور شود
گفت لعلت به تبسم که دل از ما برگير
از عسل، امر محال است، مگس دور شود
مي رود جان به سر کوي تو ديدار طلب
موسي، آري، طلبد وصل که بر طور شود
جان من روي تو شد، اي خوشي جانم، اگر
خسرو سوخته از وصل تو مسرور شود!