شماره ٧١٦: هر شکر خنده که آن لعل شکر خنده کند

هر شکر خنده که آن لعل شکر خنده کند
بر دل زيرک و بر جان خردمند کند
زلف ازان مي برد آن شوخ که شبهاي غمم
گر شود کوته، از آنجا همه پيوند کند
آن خيال است که آيينه نمايد چو تويي
آينه ماه شما را به که مانند کند؟
نيم شب ز آتش دل روز کنم در تو، ولي
دل چه داند که چنين روز شبي چند کند؟
گيسوي پر گرهت رشته بت را ماند
که دل گرم من سوخته را بند کند
چون وفا نيست ترا، خسرو مسکين چه کند؟
دل ضرورت به جفاهاي تو خرسند کند