شماره ٧١٥: آنچه بر خرمن گل باد سحرگاه کند

آنچه بر خرمن گل باد سحرگاه کند
زلف تو با شب و رخسار تو با ماه کند
از خيالت شب عاشق به درازي بگذشت
رفتن و آمدن از زلف تو کوتاه کند
خيز و بخرام که از بهر خراميدن تست
شانه کو بر سر خوبان جهان راه کند
نازنينا، ز پي سايه تست از خورشيد
گل که او خيمه زند، ماه که خرگاه کند
ديده در چاه زنخدان تو افتاد مرا
با که گويم که ازين واقعه آگاه کند؟
ناله من که يکي بود و دو شد از زنخت
همچو آواز که مردم به سر چاه کند
آتشي در دل خسرو زدي و آه نکرد
کاتشي ديگر برخيزد، اگر آه کند
خسروا، گر ستم از دوست رسد، باکي نيست
چاره تسليم بود هر چه که آن شاه کند