شماره ٧١٤: اي خوش آن باد که هر روز به سويت گذرد

اي خوش آن باد که هر روز به سويت گذرد
ناخوش آن آب کزين ديده به جويت گذرد
سيل چشمم همه خون است، نکو بشناسي
هر کجا گريه عشاق به سويت گذرد
جان به دنباله آن باد رود بوي کنان
کاين طرف گه گهي آلوده به بويت گذرد
هر شبي بيخود و ديوانه ام از دست خيال
بسکه تا روز در انديشه رويت گذرد
عيش تلخم چو مي تلخ کند هر دم مست
بسکه در لذت آن تلخي خويت گذرد
مي جهد شعله آه من و من مي سوزم
گه نبايد که بر آن روي نکويت گذرد
خسرو از بيم که روزش به درت نگذارند
هر شبي آيد و دزديده به کويت گذرد