شماره ٧١١: اي که عمر از پي سوداي تو داديم به باد

اي که عمر از پي سوداي تو داديم به باد
ياد مي دار که از مات نمي آيد ياد
عهدها بستي و مي داشتم اميد وفا
اي اميد من و عهد تو سراسر همه ياد
هر چه دارند ز آيين نکويي خوبان
همه داري و بدان چشم بدانت مرساد
ماجراي دل گمگشته بي نام و نشان
هر که را باز نموديم نشاني به تو داد
آفرين بر سر آن دست کزان خواهد يافت
گره کار من از بند قباي تو گشاد
گر نبردي ز سر گيسوي مشکين تو بوي
محنت آن همه غم از چه کشيدي شمشاد
کام خسرو بده، اي خسرو خوبان که شده ست
لعل جان بخش تو شيرين و دل او فرهاد