شماره ٧٠٩: زلف گرد زنخش دوش که گمره شده بود

زلف گرد زنخش دوش که گمره شده بود
اي بسا تشنه کزان رشته فرا چه شده بود
غم زهر سوي در آمد که ز آمد شد باد
دل ويران مرا هر طرفي ره شده بود
هم دران روز دلم زد که به ملک حسنش
فتنه جاسوس و بلا حاجب درگه شده بود
عاقبت يار همان کرد که ترسيدم از آن
پيش ازين گوي که از جان من آگه شده بود
تاکنون از پي اميد کشيدم، ورنه
کارم از دولت هجرانت همانگه شده بود
گر چه در غيبت دل جور بسي بردم، ليک
باري آن دشمنم المنة لله شده بود
آفتي بود جمالش که دلم برد، آري
خسرو از خويش نه ديوانه و ابله شده بود