شماره ٦٩١: تا کي آن زلف پريشان وقت ما بر هم زند

تا کي آن زلف پريشان وقت ما بر هم زند
آه دودآلود ما آتش بر اين عالم زند
مي خورم من خون به ياد لعل دلداري و هيچ
کس ازين قصه نمي يارد که با او دم زند
لعل جان بخش تو گاه خنده پسته دهان
طعنه ها بر معجزات عيسي مريم زند
نکهت مشک ختا ديگر نيايد خوش مرا
گر صبا آن طره مرغول را بر هم زند
چون تويي از نسل آدم گشت پيدا، نيست عيب
گر فرشته بوسه بر پاي بني آدم زند
هر که بر خاک جنايت بار يابد، بي گمان
خيمه بر بالاي اين نه طارم اعظم زند
چون وفايي نيست جز غم هيچ کس را در جهان
ياد خسرو را حرام، ار يک دم بي غم زند