شماره ٦٨٧: هر کسي را در بهاران دل به گلزاري کشد

هر کسي را در بهاران دل به گلزاري کشد
وين دل بدروز من سوي جفا کاري کشد
وقتي، ار اين زارمانده دل به باغي خوش کنم
موکشان بازم غمش در کنج ديواري کشد
راز آن بت با که گويم چون مسلماني نماند
کز تن اين بت پرستي کهنه زناري کشد
محرم عاشق بود غمگين تر از عاشق بسي
تندرستش مشمر آن کو رنج بيماري کشد
ماه در محمل چه داند، از گراني دلم؟
زحمت اشتر کسي داند که او باري کشد
اي به خواب خوش بگويم با تو از شبهاي خويش
غم مباد اين سرمه را در چشم بيماري کشد
گفتيم بار دگر کن پيش خوبان دگر
نيست اين سوزن که از پاي دلم خاري کشد
چند تن در مسجد و دل گرد کوي شاهدان
خرم آن کو آشکارا باده با ياري کشد
آستان بوس خرابات است خسرو را هوس
کين مصلا خدمتي در پيش خماري کشد