شماره ٦٧٧: دست ماه روزه تا در چشم عشرت خاک زد

دست ماه روزه تا در چشم عشرت خاک زد
اشک خونين ريخت جام و گل گريبان چاک زد
يارب، از هجر که در پوشيد نيلوفر کبود؟
لاله از درد که داغي بر دل غمناک زد؟
با همه چشمي که نرگس باز دارد در چمن
اهل بينش را نمي شايد قدم بر خاک زد
تا کي از شمشاد و نسرين گويم و ريحان و گل؟
بيخ اين خار از ره دل خواهم اکنون پاک زد
با وجود ساقي مه روي من در باغ حسن
مي توان آتش درين مشت خس و خاشاک زد
اي مه نو، گر شبي طالع شوي چون عاصيان
خواهمت بهر شفاعت دست در فتراک زد
مژده بر خسرو، اگر گويد شبي در گوش او
عين عيد اينک علم بر گوشه افلاک زد