شماره ٦٥٤: يا رب، آن بالا مگر از آب حيوان ريختند

يا رب، آن بالا مگر از آب حيوان ريختند
يا بسي جان کسان بگداختند، آن ريختند
شيره جانهاي شيرين برکشيدند از نخست
وين تن نازک ازان شيريني جان ريختند
هر کجا خوي ريخت از رويت، ملاحت مايه بست
چاشني گيران خوبي در نمکدان ريختند
زين هوس کز ران يکرانت فرو شانند گرد
آبروي خويش بسياري که خوبان ريختند
عيش تلخم با خيال لعل جان افزات هست
شربت زهري که در وي آب حيوان ريختند
شعله مي خيزد ز گور کشتگانت گاه نور
بس که زير خاک با دلهاي سوزان ريختند
همچو چشم نامسلمان تو بي رحمت نه اند
کافران چين که خونهاي مسلمان ريختند
از گناه نيکوان، يارب، مرا سوزي نخست
گر چه آن مردم کشان خونها فراوان ريختند
عاقبت بر روي آب آورد راز بيدلان
گر چه گريه در شب تاريک پنهان ريختند
خسروا، مگري که جز خاشاک بدنامي نرست
ديده هاي عاشقان هر جا که باران ريختند