شماره ٦٣٧: من ز جانان گر چه صد اندوه جان خواهم کشيد

من ز جانان گر چه صد اندوه جان خواهم کشيد
تا نپنداري که خود را بر کران خواهم کشيد
مردمان، از من چه مي خواهيد آخر، وه که من
پاي از کويش به گفت مردمان خواهم کشيد
بيش ازين نبود که بکشندم، بخواهم مست رفت
آشکارا در برش گيسوکشان خواهم کشيد
من نيم زآنهاکه از خوبان بتانم سر به تيغ
هر چه آيد بر سرم از بهرشان خواهم کشيد
آب چشم عاشقان تا مي رود خواهم فشاند
کبر ناز نيکوان تا مي توان خواهم کشيد
گر ترا بينم مگو، جانا که چشمت برکشم
هم مرا فرما که من از ديدگان خواهم کشيد
اي خروس گنگ، آخر روز خواهد شد گهي
هم سرت خواهم بريد و هم زبان خواهم کشيد
دل که گم کرده ست خسرو، پيش او آخر گهي
خنده اي خواهد از آن کنج دهان خواهم کشيد