شماره ٦٢٦: هر که دمي به ياد آن دلبر مه لقا زند

هر که دمي به ياد آن دلبر مه لقا زند
شاه پياده بر درش آيد و مرحبا زند
در همه عمر يک نفس روي نتابم از درش
گر دو هزار مدعي طعنه ام از قفا زند
بر گل تازه رنگ و بو برگ و نوا اگر نبود
لاف محبت از چه رو بلبل خوش نوازند
همنفسي ز کوي او غير صبا نديده ام
کو نفسي به پيشم از رهگذر صفا زند
ناله زار شد روان جانب دوست، اي صبا
زود رسان که حلقه اي بر در آشنا زند
سيل سرشک و خون دل چند بود روا، بگو
تا که ز روي مردمي ديده به روي ما زند