شماره ٦٢٥: زلف تو باز فتنه را رشته دراز مي دهد

زلف تو باز فتنه را رشته دراز مي دهد
خط تو اهل عشق را سبق نياز مي دهد
مي کش و ميزبان مرا، زين روشي که هر زمان
چشم تو جان همي برد، لعل تو باز مي دهد
کشتن نقد از تو به تا دم نسيه از کسان
کاب حيات نطق را عمر دراز مي دهد
کي محل سگ چو من لاف وفاي آن شهي
کز دل شير و اژدها طعمه باز مي دهد
ناز که گويمش مکن، کي غم جان من خورد
آنکه دمي هزار جان راتب ناز مي دهد
کشت شب سيه مرا، کرد فراق بسملم
طرفه مؤذني که او بانگ نماز مي دهد
چهره من همي کند مايه عشق نامها
گريه خون کش از دلم سبحه راز مي دهد
همچو گياه خسرو است آنکه فسوس مي کند
گر پسر سبکتگين دل به اياز مي دهد