شماره ٦٢٢: چون ز نسيم صبحدم زلف تو در هوا شود

چون ز نسيم صبحدم زلف تو در هوا شود
سنگ بود نه آدمي، هر که نه مبتلا شود
هر سحري که ترک من سر ز خمار بر کند
بس که نماز مردمان هر طرفي قضا شود
حسن تو هم به کودکي آفت شهر گشت اگر
زين چه که هست ذره اي برگذرد، بلا شود
اين همه نسخه کاينه مي ببرد ز روي تو
گرنه به مهر و مه رسد پس تو بگو، کجا شود؟
باد خزان که بشکند شاخ جواني چمن
بر سر زلف، ار شبي برگذرد، صبا شود
سبزه خط نهان مکن تا بکنم نظاره اي
پيش که در ميان گل سبزه تو گيا شود
بر سر کويت از طرب، گو چه غلط شود مرا؟
وعده وصل تو شبي، گر به غلط وفا شود
طعنه زنند هر کسي شادي بزي و غم مخور
خسرو خسته مي زيد، گر ز غمش رها شود