شماره ٦١٤: شب کان مه من بر دلم از غصه پيکان بشکند

شب کان مه من بر دلم از غصه پيکان بشکند
از چشم طوفان بار من، از گريه طوفان بشکند
هر لحظه زد غم حاصلم در خاک و در خون منزلم
آن روزني کاندر دلم از غمزه پيکان بشکند
گر عاشقان را از ستم بشکست، او را عيب نيست
اميدوارم کان صنم ما را بدينسان بشکند
با آنکه زو دلخسته ام خود را بر او بر بسته ام
چون عهد او را بشکسته ام خواهم که پيمان بشکند
زان سنگ جان ممتحن مسکين دل بي سنگ من
آن شوخ را از سنگ محن جز جوهر جان بشکند
خسرو به جست جوي او، آيد هميشه سوي او
پايش اگر در کوي او دست رقيبان بشکند